فمینسم
نوشته شده توسط : صبا

 آنچه در این میان دارای اهمیت می باشد، این است که فمینیسم با مقولاتی مثل <حقوق زن> و <حفظ کرامت زن>، که برای ما آشناست، فاصله ای بسیار دارد. مقولاتی که در واقع هرگاه سخن از زن می شود، از این واژه‌ها استفاده می کنیم. به این معنا اگر فمینیسم به معنای مفاهیمی چون حفظ ارزش زن و شأن زنانگی بود به هیچ وجه پدیده ای نو ظهور و متعلق به دنیای مدرن نمی‌توانست باشد، به این دلیل واضح که سخنانی از قبیل حفظ کرامت زن در متون ماقبل مدرن و حتی مذهبی بسیار یافت می‌شود، اما می‌دانیم که فمینیسم پدیده‌ای است که ذاتا متعلق به دنیای مدرن و متعلق به مفاهیمی می‌باشد که در بستر حوادث و نیازهای انسان مدرن ظهور کرده‌ است، و در نتیجه به آسانی نمی‌توان آن را به دنیای ماقبل آن تعمیم داد.

در متون متعلق به پیش از دوران مدرن همواره محوریت با مردان و عنصر مردانه است و آنچه برای حمایت از زنان به رشته تحریر درآمده، ریشه در باورها و اندیشه های مردان دارد. این مردان هستند که تلاش می کنند مسئله زنان را به دلایلی که خود دارند حل و یا منحل کنند. در نتیجه تلاش هایی که رخ می دهد، برای زنان به مثابه لطفی از ناحیه جنس برتر محسوب می شود که اگر بخواهند می توانند این لطف را از آنان باز پس گیرند. و این دقیقا به مثابه باوری است که در مورد خدا وجود دارد. به این معنا که وقتی خدا بنابر خواست و اراده خود موهبتی به انسان ارزانی میدارد، در صورت صلاحدید، از آنجا که نسبت به انسان علم و قدرت بالاتری دارد، می تواند آن را باز پس گیرد. و درست به همین دلیل است که زنان تلاش می کنند تا جایی که مقدور است، در مبارزه برای احقاق حقوق خود، مردان در جنبه های تئوریک کمکی به آنها نکنند، چرا که هر گونه کمکی به آنها از ذهن مردانه بیرون می آید و تاریخی دیگر را تکرار می کند.

(نکته ای که در اینجا لازم می بینم بیان کنم، این است اگر چه فمینیسم در ابتدا سویه هایی از جنبشی حقوقی را در خود داشته است، و به عبارتی دیگر به دنبال بدست آوردن و تامین و تعیین جایگاه مناسب زنان به لحاظ حقوقی بوده است، اما پس از آن آنرا به هیچ وجه نمی توان به جنبشی صرفا حقوقی تقلیل داد. بلکه زنان در همه ساحتهای اجتماعی بدنبال نوعی نگاه برابر میان خودشان و مردان هستند. این نگاه برابر به این معناست که زنان نه صرفا به مسائل حقوقی، بلکه برای مثال با نگاهی که آنها را تبدیل به ابژه جنسی کرده است مشکل دارند و به آن نقد وارد می‌کنند. در نتیجه فمینیسم به این معنای گسترده، تمام شئون زندگی یک زن را در بر می گیرد.)

اما محور اساسی فمینیسم آنگونه که در دوران مدرن سر برون می آورد چیست؟ به عبارتی چه ویژگیهایی در دوران مدرن وجود دارد که از آن پس می توان در آن وجود پدیده هایی مثل فمینیسم را سراغ گرفت؟ با توجه به مفاهیم مدرن، جنسیت پدیده ای است نه مرتبط با طبیعت، بلکه محصول جامعه است. جنسیت چیزی نیست که در خودِ پدیده باشد و بنا بر چیزی مثل طبیعت قابل ردیابی باشد، بلکه درون جامعه تعریف شدنی است. (نکته اینکه در اینجا میان sex و sexuality تفاوت است و جنیست که ناظر به ساحتی اجتماعی است، ترجمه واژه دوم است.) به عبارتی دیگر ما با جنسیت خود به دنیا نمی‌آییم، بلکه آنرا در درون جامعه و درون فضای اجتماعی خاصی بدست می آوریم. البته پر واضح است که در اینجا <جنسیت> به معنای <جنس> که همان شکل فیزیکی و سطحی ترین لایه جنسیت است نمی باشد، بلکه به معنای کنش ها و مجموعه گزاره هایی است که فرد در مورد <زنانگی> و <مردانگی> به آن باور دارد و مطابق آنها رفتار می‌کند، که هر کدام از این احکام و گزاره‌ها می‌توانند مجموعه ای از کارکردها را برای فرد رقم زنند. آنچه که این گزاره‌ها به آنها تعلق می‌گیرند و به عبارتی دیگر در مورد آنها بیان می‌شوند، در واقع همان نقش‌های اجتماعی زن و مرد و نسبتی است که نقش‌ها با یکدیگر بر قرار می‌کنند. (هر چند که روانکاوان و فمینیست‌های بسیاری مانند ایریگاری در مورد تفاوت در ابزارهای جنسی و در نتیجه کارکردهای جنسی که می تواند تفاوت‌های کارکردی و هستی‌شناخت را رقم بزند نوشته‌اند. برای مثال در فارسی رجوع کنید به "آن ابزار جنسی یک ابزار جنسی نیست" نوشته ایریگاری. بنا به باور گروهی از روانکاوان همین تفاوت کارکرد ابزار جنسی در زنان و مردان است که می‌تواند گستره عمل آنها را مشخص و در نقشی نقشهای اجتماعی هر یک را تعریف کند. از اینجاست که به باور بسیاری از روانکاوان تنها راه این است که کارکردهای ابزار‌های جنسی به شکلی دیگرگونه، باز تعریف شده و بتوانند حوزه عمل خود را به نحوی دیگر تعریف کنند. این باز تعریف کمک می کند که نقش‌های اجتماعی نیز از پس آنها باز تعریف شوند. هرچند این نحله از فمینیست‌ها به مشکلات بسیاری در نظریات خود رسیده‌اند که در نوشته حاضر نمی‌توان به آنها پرداخت.)

از اینجاست که که می توان گفت جنسیت امری اجتماعی است، به این دلیل که حوزه ای که نقش‌های رفتاری زن و مرد را در نسبت با یکدیگر تعریف می‌کند، تنها در اجتماع قرار دارد. نتیجه‌ای که از این امر حاصل می‌شود، این است که این نسبت نیز به هیچ عنوان پدیده‌ای ثابت نیست، بلکه از اجتماعی به اجتماع دیگر متفاوت است. و نکته در این است که معیار درستی و صحت این کنش‌های اجتماعی، چیزی بیرون از این کنش‌ها نمی باشد، بلکه چیزی است درون نظام‌های اجتماعی. این سخن البته در مورد همه امور رفتاری صادق است. معیار عمل ما، نه جایی خارج از سیستم، بلکه درون آن تعریف می‌شود. از اینجاست که می‌توان بیان نمود که فمینیسم اساسا پدیده ای مرتبط با دنیای مدرن است. چرا که همین امر که جنسیت را از پدیده ای مربوط به جهان خارج، به پدیده ای در درون آدمی و قابل تغییر و در نتیجهsubjective قرار می‌دهد و نه objective، می تواند ذیل مفاهیم مدرن قرار گیرد.

نکته‌ای که در این بخش بیان شد این بود که فمینیسم پدیده‌ای است که نمی‌توان از آن در متون پیش از مدرن نشانی یافت، به این دلیل که اساسا با این تعریف مدرن آغاز می شود که ذات پدیده‌ها در درون خود ابژه و شیء خارجی و عینی نیست، بلکه درون سوژه است. در نتیجه معیار عمل ما نیز چیزی درون پدیده‌های خارجی نیست و به عبارتی دیگر ما برای کنش‌های خودمان دارای معیاری خارجی و عینی نیستیم، بلکه معیار عمل ما درون همان سیستمی تعریف می‌شود که در آن عمل می‌کنیم.

در قسمت بعد تلاش خواهم کرد که به تناقضی که فمینیست‌ها در این مورد و نیز در مورد رفتار نه با مردان، که با زنان به آن دست پیدا می‌کنند، اشاره کنم. تناقضی که منجر به <زن ستیز> شدن برخی از فمینیستها می شود. هدف بیان این مهم است که آنها چگونه به این تناقض می ‌رسند و بدون توجه از کنار آن عبور می‌کنند.





:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: